و یکی بود
که با من؛ می آمد تا نور
و در آفاقِ خیالی سر سبز؛استکانی چای دستم میداد
و یکی بود؛ که آرامشِ هیچستان بود
و از آن گاه که آمد , سیبها دلتنگنــــد
یاد من هســـــت
که مردانه مراقب بودم؛ که نیفتد از عشق
یاد من هست
که مردانه تمشک از تنشِ بوته برایش چیدم
و گُلی بود در آن باغ؛ از شدتِ آرامشِ چشمش؛ خندید
و به او گفت: سلام
او کسی بود
که پس از رفتنش ؛آرامشِ هیچستان رفت
قایق از فرطِ نبودش گُم شد
پی نوشت:
مستعدّم؛ به اندازه ی پسرکان تازه بالغی که از فرط عشق؛باران باران می بارند
چه کنم که مردانه عاشق شده ام
و باید همه اش را در گسلِ لبخندم پنهان کنم و بگویم لبخند!
من رسم و رسومم؛طور دیگریست
و نبودنهایت را در موهای شقیقه ام تاب می آورم
و سپید می شوند
و سپید می شوم
: دوستش دارم ؛
و تا بحال شنیده ای که؛ دوست داشتنِ یکی را دوست میداری؟!
**دوقدم مانده به عشق**...برچسب : نویسنده : medadzangia بازدید : 231