وصف آمیز

ساخت وبلاگ

عصر خوبی هم بود ؛

و خدا حس میشُد

سطحِ آب ، انعکاسِ عطشِ ماه را می فهمید

و درخت؛ در خلسه ی داناییِ نارنج؛ مشغولِ تماشایِ گُلِ سوسن بود

من؛ کتابی در دست

گاه از شکلِ نفسگیرِ زمان در خود، سرد

گاه اندازه ی یک واژه ی بیجا؛ کمرنگ

و انگار کسی بود؛ که مرا می دانســـــت

راستی؛

چه کسی می دانَد؛

چیست در خلوت یک تکه ی چوب

چیست در دانشِ آشفته ی ماژیک سیاه

چیست در سطرِ بلندِ تنِ یک کهنه کتاب

گاه می اندیشم

مرزِ دانستن چیست؛

و کجا باید رفت،

تا سر از آسترِ مخملِ پیراهنِ  وارستگی آورد برون

 

عطر موسیقیِ آرامی بود

حوض در چالشِ خودخواهیِ یک استبداد

ماهیان از لبِ پاشویه ی حوض؛

سُرخوردگیِ منطقِ سرخورده ی در جاذبه را می دیدند

مادرم؛ سبزیِ آرامشِ عصرانه به دست؛

و صف آراییِ لبخندش نـــــاب

کاش؛ میشد مادر؛ سبز باشد هر روز

کاش می شد امروز؛ عصر یخبندان بود

و در آهستگیِ منجمدِ سطحِ زمان؛ به توانِ ابدیّت مادر داشت

 

داشتم فکر می کردم

و به خود می گفتم: عشق را؛ باید از شاخه ی تنهایی چید

و سبدهای تپش را پُر کرد؛

و لبِ کَرتِ نگاهی که در آن عاطفه هــســـــت

درختی هم کاشت؛

عشق؛ انباشتنِ حس؛ در انباریِ خودخواهی نیست

عشق؛ جان دارد

عشق؛ اکسیژن می خواهد

عشق؛زیستن می خواهد

و بیاییم بدانیم که عشق،

وسعتِ خواهشِ یکپارچه ایــــست

که در آن؛ لذّتِ خودخواستن از داشتن آهسته تر اســــ

 

عصر خوبیست

حیاط؛ صحنه ی وصف آمیزی هم دارد

عطر آمیختنِ خاک در آب

شَرطِ همراهی گلها با برگ

چادر پیرزنی با تسبیح؛ آویخته از خواهشِ رَخت

زندگی چیزی دارد

چیدنش آسان اســــــــــت

**دوقدم مانده به عشق**...
ما را در سایت **دوقدم مانده به عشق** دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : medadzangia بازدید : 226 تاريخ : پنجشنبه 18 شهريور 1395 ساعت: 8:30