از قیافه ی آدمیزاد دراومدم
صورت و ریش و اینا کلا شبیه انسانهای نخستین
کچلــــــــــــــــــــم که هستم بابت مصلحت (آزمون کوفتی)
فقط چون نمیخواستم مثل پارسال به یه اسکلت واقعی تبدیل شم
باشگاهمو سفت و سخت میرم وگرنه جثه ای هم برام نمیموند
حالا بگذریم
خواهر گرانقدر و دخترخاله جان ارزشقدر ما رو بردن امروز طرقبه
در حد یه بستنی و دوغ آبعلی
البته من بردمشون فک کنم!
چون دلایل مبرهنه که ایشان التماس منو میکردن که ببر ببر ببر!
خلاصه؛یه چیزی
امروز قشنگ و واضح فهمیدم که
اینمدت مدید خونه نشینی و مثل کر و لال ها خیره شدن به کتابا؛
سطح کیفیت روابط اجتماعیمو شدیدا و متاثراً آورده پایین
یعنی واضح میفهمم که قدرت تعامل با اجتماع خونم کم شده!
مثل کاهش پلاکتهای خون؛اینم احساس میشه
و مُنشاء بیرونی داره(همون ...نمیدونم کلمه معادلش یادم نمیاد)
آها... نمود بیرونی!
نکته نوشت:
چرا همیشه من وقتی دوتا گزینه روبرومه هر دو رو میخام؟!
فالوده میخای یا بستنی؟
من:فالوده بستنی با تمشک :)
روزنوشت:
گفتم فالوده؛یاد فالوده شیرازی افتادم
گفتم شیراز؛یاد شهر فائزشون افتادم :(
فائــــــــــــــزه
کجایی
خیلی بدی فائزه
خیلی ....
نیاز به حضورت دارم؛حتی پررو نیستم که بگم نیاز به عشقت...
میفهمی منو نه؟
ای بابا
**دوقدم مانده به عشق**...برچسب : نویسنده : medadzangia بازدید : 198