فایزه خانوم هم که...

ساخت وبلاگ

روزی که قرار هست برم یه جای مهم

کلا از همون شب قبلش خواب ندارم

امروزم همینطور همینجوری وایستادم تا بشه ساعت یازده ظهر!

دیگه آدم هرچی هم که کشش بده و کفش واکس بزنه(این فوق مهمه)

و لباسارو آماده کنه و کلی خودشو غشو کنه :) یه ساعت مشغوله

البته قرار عاشقانه و اینا نیستا :))

حالا از بیکاری و واسه که سرم گرم باشه مستند ایرانی های مرتد رو میدیدم

مربوط به همین داعش و اینها

دیگه تهش یه دمنوش هل هم گذاشتم دم بکشه فک کنم الان وقتشه دیگه

چقدرم امروز هوا خوبه؛یه آفتاب خوب و یواش

یه خنکای خیلی آهسته

سکون و بدون باد(از باد خیلی بدم میاد)

بعضی روزا حس میکنم آدم اصلا باید بره بیرون حتی برای چند لحظه قدم

ولی باید بره؛

پی نوشت:

مامانی ناخوش احواله و بیدارش کردم یه فنجون آویشن دادم بهش

و باز دوباره استراحت؛

چقد خوبه که قدر مادرو بدونیم؛نه سطحی؛نه که مامان دوستت دارم

نه؛ پاشی همت کنی کمکش کنی

هرکاری از دستت برمیاد

من نوشت:

میگم امنیت هم خیلی خوبه ها؛ خداروشکر کشور ما ازین لحاظ خوبه

البته نمیدونما شایدم بقول یکی از دوستام:

الان جنگ عراق و سوریه جنگ ما هستش،

چون اگه ما اونجا نباشیم میرسن به مرزهای ما

ولی من که اینطور فکر نمیکنم

با خودمم عهد قوی و مردونه بستم که خدای نکرده

روز بد دور باشه؛اولین و کوچکترین آسیبی از آقایون داعشی

به مردم کشور خودم یا خاک ایران وارد بشه؛قطعا و بلاشک میرسونم خودمو

برای عرض ادب خدمت آقایون !

بعبارتی اولین انفجار؛یا جنایت؛ قطعا با واکنش من روبرو میشه :)

حالا اینا رو ولـش؛

دو سه روزه ناجور درد فیزیکی دارم

عصری هم با دایی جان قرار داریم بریم ماساژ و جکوزی؛بلکه بهتر شم

داریم پیر میشیما!!

دردای بی علت؛پرتی حواس؛عشق بی معشوق یا بهتر بگم کم معشوق :)

فایزه خانومم انگار نه انگار :|

روز نوشت: روز خوش

**دوقدم مانده به عشق**...
ما را در سایت **دوقدم مانده به عشق** دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : medadzangia بازدید : 198 تاريخ : چهارشنبه 28 مهر 1395 ساعت: 12:18