دل/حرف/گُر/داغ

ساخت وبلاگ

هان؛میدونی چی یادم اومد!

من بیست و هشت سالمه

فائزم خیلی باشه بیست و یک و دو؛نه بابا کمتر؛

من خیلی وقته؛چندین ساله که متوجه شدم :

یکی که تقریبا باب میل قلبت بوده رو بزاری بری دنبال ایده آل

ده سال هم میگذره ؛پیداش نمیشه

یا همچنین بری دنبال آرمانها؛محقق نمیشه

دوباره دوسال وقت میزاری؛اون ده سال پیشی رو پیدا کنی

ولی ده سال پیشی دیگه اون ده سال پیشی نیست

و شاید اصلا نــــــــیست

میدونی

من میترسم فایزه این اصل و قاعده رو هفت سال بعد متوجه شه

(البته قربونش برم آب پاکی رو ریخت رو دستم!

گفت محاله برگردم طی سالهای آینده؛یعنی اصلا برای این نمیرم که برگردم)

نکته نوشت:

بعضی حرفاش؛مثل همین ؛ آتیش میزد دلمو تمام وجودمو گر میگرفت

میدونی

دوست داشتم دیگه بزنم زیر گریه از شدت داغ شدن مغزم :)

آدما وقتی برای آینده هم راهی نمیزارن؛ترس وجودتو میگیره

اینکه امیدت نا امید بشه مهم نیست

ولی تمــــــــــــــــام امیدت نا امید بشه می سوزه دلت

من نوشت:

بهش میگفتم

ده تا مرد نمیتونن اشک که هیچ؛اخم منو درآرن

تو میتونی به زانو زدن هم بکشونی

کشید

حاضر بودم با تمام حس و وجودم؛به این شبای محترم؛التماس کنمش

مطمئنم اونقدر درک و شعور داشت که این التماسو از خفت و خواریم نبینه

چون من رو خوب میشناخت

بهتر از خودم

پی نوشت:

عشق یعنی

همین که الان داشتم مینوشتم الـــتــــمــــاس؛ انگشتام تعلل نکرد

ولی سالهاست برای حفظ غرور و جایگاهم؛

از کسی حتی یه موندن ساده هم نخواستم!

ضرب المثل نوشت:

یکی به یکی میگه: تمام پلهای پشت سرت رو خراب کردی

فائزم قربونش برم  تمام پلهایی که آینده نساخته رو هم زد داغون کرد :)

**دوقدم مانده به عشق**...
ما را در سایت **دوقدم مانده به عشق** دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : medadzangia بازدید : 214 تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395 ساعت: 5:52